فنچول 12
سفر يك مهندس و يك برنامه نويس با يكديگر
يک برنامهنويس و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در
هواپيما نشسته بودند. برنامهنويس رو به مهندس کرد و گفت: مايلى با همديگر
بازى کنيم؟ مهندس که ميخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به
طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد.
برنامهنويس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما يک سوال ميپرسم و اگر شما جوابش را نميدانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال ميکنيد و اگر من جوابش را نميدانستم من ۵ دلار به شما ميدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.
اين بار، برنامهنويس پيشنهاد ديگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب
نداديد ۵ دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به
شما ميدهم.
اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با برنامهنويس بازى کند.
برنامهنويس نخستين سوال را مطرح کرد: �فاصله زمين تا ماه چقدر است؟�
مهندس بدون اينکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به
برنامهنويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: �آن چيست که وقتى از تپه
بالا ميرود ۳ پا دارد و وقتى پائين ميآيد ۴ پا؟�
برنامهنويس نگاه تعجب آميزى کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد.
آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد.
باز هم چيز بدرد بخورى پيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست
الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفر هم گپ
(chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳
ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠
دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنويس بعد از کمى
مکث، او را تکان داد و گفت: �خوب، جواب سوالت چه بود؟�
مهندس دوباره بدون اينکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد ..
چهارشنبه 10 اسفند 1390 - 2:29:02 PM